وقتی عشق عادت شد بدا به حال عاشق
مرگ عشق از عادت یعنی زوال عاشق
وقتی که بی دردی درد تمام دنیاست
در فصل عادتا عاشق همیشه تنهاست
در این هوای بی ترانه که گل نمی زند جوانه
دریچه قتی منتظر نیست کوچه نمی رسد به خانه
تو ای تمام فرصت من، قصه بی نهایت من
طریقی از غزل به پا کن به باغ خشک عادت من
وقتی عشق عادت شد بدا به حال عاشق
مرگ عشق از عادت یعنی زوال عاشق
اگه خوبم یا که زشتم اگه دوزخ یا بهشتم
نزار از عادت بیمرم رنگ کهنگی بگیرم
کمکم کن تا بسازم بار دیگر دل ببازم
به رویانم به رویانم که از تو سبر باشه باور من
بسوزانم بسوزانم به پا کن جشنی از خاکستر من
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0